English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9096 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> U کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
to do by halves U ناقص انجام دادن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
huddle U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
backlogs U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertake U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
load U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
second-guess someone <idiom> U حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1time is prceious it has great
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
1Jack Attac
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com